شکوه بردن. شکوه نمودن. شکایت کردن: قاضی این شکوه خدمت منصور خلیفه کرد. (کتاب النقض ص 586). نیست در بی هنری آفت نخوت صائب شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا. صائب تبریزی. جواب این غزل است این که نقد حیدرگفت از او چه شکوه کنم عالم پریشانیست. صائب تبریزی (از آنندراج). بس که امشب شکوه از زلفت به سنبل کرده ام همچو برگ لاله دودم بر زبان پیچیده است. میرزا رضی دانش (ازآنندراج)
شکوه بردن. شکوه نمودن. شکایت کردن: قاضی این شکوه خدمت منصور خلیفه کرد. (کتاب النقض ص 586). نیست در بی هنری آفت نخوت صائب شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا. صائب تبریزی. جواب این غزل است این که نقد حیدرگفت از او چه شکوه کنم عالم پریشانیست. صائب تبریزی (از آنندراج). بس که امشب شکوه از زلفت به سنبل کرده ام همچو برگ لاله دودم بر زبان پیچیده است. میرزا رضی دانش (ازآنندراج)
شکوفه برآوردن درخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) : گر منم میوه های تر به سفر پس شکوفه کنم زبیم جگر. خاقانی. دیده ای نحل چون شکوفه خورد پس خورد، انگبین شکوفه کند. خاقانی. دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست. خاقانی. چنان دان که از غنچۀ لعل و در شکوفه کند هرچه آن گشت پر. نظامی. آن شب از رخنه ای که داشت دلش ز آب دیده شکوفه کرد گلش. نظامی. درختان در آن ماه برفی که خوردند در این ماه کردند یکسر شکوفه. کمال اسماعیل (از انجمن آرا)
شکوفه برآوردن درخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) : گر منم میوه های تر به سفر پس شکوفه کنم زبیم جگر. خاقانی. دیده ای نحل چون شکوفه خورد پس خورد، انگبین شکوفه کند. خاقانی. دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست. خاقانی. چنان دان که از غنچۀ لعل و در شکوفه کند هرچه آن گشت پر. نظامی. آن شب از رخنه ای که داشت دلش ز آب دیده شکوفه کرد گلش. نظامی. درختان در آن ماه برفی که خوردند در این ماه کردند یکسر شکوفه. کمال اسماعیل (از انجمن آرا)