جدول جو
جدول جو

معنی شکوه بردن - جستجوی لغت در جدول جو

شکوه بردن
(خِ کَ دَ)
شکایت بردن. شکایت کردن:
نتوان به فلک شکوه ز بیدادقضا برد
از شیشۀ ما دهشت این سنگ صدا برد.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ تَ سَ کَ / کِ دَ)
شکوه بردن. شکوه نمودن. شکایت کردن: قاضی این شکوه خدمت منصور خلیفه کرد. (کتاب النقض ص 586).
نیست در بی هنری آفت نخوت صائب
شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا.
صائب تبریزی.
جواب این غزل است این که نقد حیدرگفت
از او چه شکوه کنم عالم پریشانیست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
بس که امشب شکوه از زلفت به سنبل کرده ام
همچو برگ لاله دودم بر زبان پیچیده است.
میرزا رضی دانش (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ زَ دَ)
شکوفه برآوردن درخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) :
گر منم میوه های تر به سفر
پس شکوفه کنم زبیم جگر.
خاقانی.
دیده ای نحل چون شکوفه خورد
پس خورد، انگبین شکوفه کند.
خاقانی.
دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست.
خاقانی.
چنان دان که از غنچۀ لعل و در
شکوفه کند هرچه آن گشت پر.
نظامی.
آن شب از رخنه ای که داشت دلش
ز آب دیده شکوفه کرد گلش.
نظامی.
درختان در آن ماه برفی که خوردند
در این ماه کردند یکسر شکوفه.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ مَ حَ کَ دَ)
ناز و کرشمه نمودن. (یادداشت مؤلف) :
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس.
حافظ.
رجوع به شیوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکوه کردن
تصویر شکوه کردن
گله کردن شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوفه کردن
تصویر شکوفه کردن
شکوفه بر آوردن درخت، قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوفه کردن
تصویر شکوفه کردن
((~. کَ دَ))
شکوفه برآوردن درخت، استفراغ کردن
فرهنگ فارسی معین
کوتاه شدن، کوتاه و تنگ شدن لباس پس از شستن آب رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخ شدن، بی حوصله شدن، خسته شدن از سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی